با یه دست گوشی تلفن رو نگه داشته بودم و با دست دیگه ام تند و تند بی صدا اشکام رو پاک میکردم. کسی متوجه نشد نه همسرم و پسرم که روبروم نشسته بودند نه مامانم که داشت پشت خط حرف میزد. بامزه این بود که من سر به سرِ بابام میگذاشتم تا بخنده و غصه نخوره ، اونم باهام شوخی میکرد تا دلم پُر غصه نشه.
بدرقه ی چهارِ بعد از ظهرش بازدید : 290
شنبه 9 آبان 1399 زمان : 9:37