loading...

بنفش آهسته

به قلمِ آسمان فردوس

بازدید : 636
دوشنبه 13 مهر 1399 زمان : 21:38

غرقِ کتاب بودم که پسرم گفت:
- مامان! اینجا رو بیا ببین چه بارونیه!
عطرِ بارون تموم اتاق رو پر کرده بود. شنلم رو روی شونه‌هام انداختم و رفتم دمِ پنجره بازش کردم قطره‌های بارون به صورت و موهام خورد به وجد اومدم. گفتم:
- خدای من.. چه عطرِ سُکر آوری!
- دیوونه!
- عطرش رو توی ریه‌هات بکش ببین ، مست میکنه
پسرم از حرفام خندید. آرنجم رو به پنجره تکیه دادم و با لبخند به بارون خیره شدم. بزرگراه شلوغ بود دعا کردم توی این بارون تصادفی پیش نیاد. گفتم:
- می‌دونی تو این هوا چی مزه میده؟
- چی؟
- پفک حلقه ای!
- پفک؟!
- آره. نیم ساعت بعدشم چای دبش ایرانی
- من که دوست ندارم
سردم شد یه بار دیگه نفسِ عمیقی کشیدم و پنجره رو بستم. طاقچهء پنجره آبِ بارون راه افتاده بود. رفتم آشپزخونه ام چای دم کنم.

چرایی استفاده از محتواهای الکترونیکی
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی