اول فکر کردم شیشهء پنجره بخار کرده اما نه ، مه هست. مِه غلیظی همه جا رو فرا گرفته و دوردستها ناپدید به نظر میرسه. این مه ، من رو یاد سریال تاج و علاقهء چرچیل به اون دختر جوان میاندازه. مِه من رو یادِ نیما یوشیج میاندازه. مثلِ تمام روز ، شب هم بارون میومد. به خاطر کسالتم و درد زیادی که داشتم تا صبح نخوابیدم و صدای بارون توی گوشم بود. یه دوش گرفتم و منتظرم چای دم بکشه نوشیدنش قدری بهترم کنه و دوباره استراحت کنم.
معلّم ستم ستیز/ سرکارخانم معصومه حاج محمدی بازدید : 389
جمعه 17 مهر 1399 زمان : 18:37