loading...

بنفش آهسته

به قلمِ آسمان فردوس

بازدید : 802
سه شنبه 14 مهر 1399 زمان : 16:38

تا کلاس آنلاین تموم شد با خوشحالی از روی صندلی پاشدم دستم رو بالا بردم گفتم آخ جون تموم شد آزاد شدیم! من اصلا روحم شاد میشه با این کلاس آنلاینا اما خداییش خیلی سرم درد گرفته. پسرم گفتم آقا یکی بیاد مامانم رو نجات بده! قهقهه زدم رفتم آشپزخونه دو تا بستنی قیفی از فریزر برداشتم برگشتم اتاق پسرم گفتم بیا ، زنگِ مدرسه خورد حالا میتونی خوراکی بخوری :)
پشت میز تحریر نشستم آهنگ جدید بانی رو گذاشتم چشام رو بستم همون جور که داشتم بستنی ام رو می‌خوردم با آهنگ ، ریتم گرفتم. اوج که گرفت دستم رو بالا بردم بلندتر خوندم. آخرش چشم که باز کردم یهو پسرم رو دیدم که جلوم دست به کمر ایستاده با خنده متعجب بهِم زل زده. گفت:
- مامان چته تو!؟
- چیه خب؟ شاد شنگولم نمی‌تونم باشم؟
- چی زدی؟
- بستنی معجون :)
- آخه کی با چشای بسته میرقصه بستنی میخوره!
- مزه اش به همینه دیگه امتحان نکردی؟ :)
خندید رفت.

در مسير عاشقى p1
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی