در حال جواب دادن به تلفن بودم که پسرم وارد اتاق شد با چهرۀ خوابالو گفت: « دیدی زودتر بیدار شدم! » بهش لبخند زدم. بعدش همون طور که داشتم بساطِ صبحانه رو توی سفره میچیدم ، گفتم: « واسه خرید ، میخوایم پیاده بریما! » با لحن خونسردِ بامزهای گفت: « خودم میدونم. » جواب دادم: « گفتم بهت بگم ، نگی نمیتونم بیام خسته شدم » . به موافقت سکوت کرد.
یازده و نیم شب به وقت ایران بازدید : 446
چهارشنبه 6 آبان 1399 زمان : 19:38